جدول جو
جدول جو

معنی تهی رای - جستجوی لغت در جدول جو

تهی رای(تَ / تِ / تُ)
عاجز و ناتوان در تدبیر و رای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم رای
تصویر هم رای
دو یا چند تن که دارای یک رای و عقیده باشند. هم داستان، یک دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوی رای
تصویر قوی رای
آنکه رای و اندیشۀ درست و نیرومند دارد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ / تُ یَ / یِ)
بی مایه. فقیر. بی چیز. محروم:
ترنم سرای تهی مایگان
پیام آور دیگ همسایگان.
نظامی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم اندیشه. هم عقیده:
روان سواران توران سپاه
بدان رای گشتند هم رای شاه.
فردوسی.
ز قومی پراکنده خلقی بکشت
دگر جمع گشتند و هم رای و پشت.
سعدی.
، هم پیمان:
سوی گنجینه رفتندآن دو هم رای
ندیدند از جواهر هیچ بر جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
المعی، اوذعی، (نصاب الصبیان)، زودیاب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزبین، تیزبصر:
چه دیدم، تیزرایی تازه روئی
مسیحی بسته در هر تار موئی،
نظامی،
دست به هم سود شه تیزرای
وز سر کین دید سوی پشت پای،
نظامی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تک رو. تنهارونده. بی همراه:
بت تنهانشین ماه تهی رو
تهی از خویشتن تنها ز خسرو.
نظامی.
، گمراه و منحرف از راه. (ناظم الاطباء) ، دست خالی رونده. روندۀ بی چیز. مسافر فقیر و تهیدست:
نه بر مرد تهی رو هست باجی
نه از ویرانه کس خواهد خراجی.
نظامی.
رجوع به تهی رفتن و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود، بیهوده سفرکننده. (فرهنگ فارسی معین) ، آواره. دربدر. خانه بدوش. (فرهنگ فارسی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تِ / تُ رَ / رُو)
گمراهی و ضلالت و بی راهی، مسافرت. (ناظم الاطباء). رجوع به تهی رفتن و تهی رو و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ)
کنایه از برهنه پائی است. (آنندراج) :
پای سعیم شده از خار رهت پوشیده
چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را.
کلیم (از آنندراج).
آن راه نوردم که تهی پائی خود را
پیوسته نهان از نظر آبله دارم.
صائب (از آنندراج).
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ)
بی نام و آنکه جز نام چیزی از وی در میان نباشد. (ناظم الاطباء) :
که شاه جهان چون جهان رام کرد
ستم را از عالم تهی نام کرد.
نظامی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ رَ)
بداندیشه. بدرای. تباه رای. تباه خرد:
مغان تبه رای ناشسته روی
بدیر آمدند از در و دشت و کوی.
(بوستان).
رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای این دو و تباه رای شود
لغت نامه دهخدا
نخ نخ، رشته رشته:
او مست بود و دست به ریشم دراز کرد
برکند تای تای و پراکند تارتار،
سوزنی،
رجوع به تای شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ)
برهنه پای و بی کفش. (ناظم الاطباء). پابرهنه. پاپتی. حافی. برهنه پای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
وهم تهی پای بسی ره نبشت
هم ز درش دست تهی بازگشت.
نظامی.
تهی پای رفتن به از کفش تنگ
بلای سفر به که در خانه جنگ.
سعدی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود، جلد و شتابان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی رای
تصویر بی رای
بی تدبیر، بی اندیشه، بیفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهی رو
تصویر تهی رو
بیهوده سفر کننده، آواره دربدر خانه بدوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوی رای
تصویر قوی رای
نیورای نیکرای آنکه دارای اندیشه ای نیرومند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تای تای
تصویر تای تای
رشته رشته، نخ نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهی سازی
تصویر تهی سازی
تخلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
بی سواد، بی علم، بی سرمایه، مالباخته، بی پول، تنگدست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخلیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیزفهم، تیزهوش، دانا، داهی، زیرک، فهیم، هوشمند
متضاد: کندهوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نهری که از ارش رود اهلم رستاق انشعاب می یابد، از توابع لیتکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
همراه، باهم
فرهنگ گویش مازندرانی